چه کسی بار اول حروف اسم تو را کنار هم چید ؟
چه کسی ترکیبی زیبا تر از این حروف در کنار هم سرغ دارد؟
من .. من تو را سراغ دارم که از خودت هم زیبا تری ..
*
once upon a december
یکی از روز های دسامبر
Dancing bears
خرسهایی که می رقصند
Painted wings
چرخ های رنگی
Things i almost remember
تنها چیزهایی هستند که تقریبا به یاد دارم
And a song someone sings
و آهنگی که کسی می خواند
Once upon a December
در یکی از روز های دسامبر
Someone holds me safe and warm
یکنفر که مرا گرم و محکم نگه داشته
Horses dance through a silver storm
اسبهایی که ی رقصند به سوی طوفانی نقره ای م
Figures dancing gracefully
فیگور هایی که پر فریب می رقصند
Across my memory
از خاطره من می گذرند
Far away
خیلی دور
Long ago
خیلی وقت پیش
Glowing dim as an ember
اخگر های تاریک بسان خاکستر
Things my heart used to know
چیزهایی که قلبم به دانستنشان عادت کرده
Once upon a December
در یکی از روزهای دسامبر
Someone holds me safe and warm
یکنفر که مرا گرم و محکم نگه داشته
Horses prance through a silver storm
اسبهایی که می خرامند به سوی طوفانی نقره ای
Figures dancing gracefully
فیگور هایی که پر فریب می رقصند
Across my memory
از خاطره من می گذرند
Far away long ago
خیلی دور ...خیلی وقت پیش
Glowing dim as an ember
اخگر های تاریک بسان خاکستر
Things my heart used to know
چیزهایی که قلبم به دانستنشان عادت کرده
Things it yearns to remember
چیزهایی که آرزوی به یادآوردنشان را دارم
And a song someone sings
و آهنگی که کسی می خواند
Once upon a December
در یکی از روزهای دسامبر
Parole de chanson Loin du froid de décembre
عشق با من چه نظر داشت که پنهان می کرد
نافه ی مشک ختن داشت که پنهان می کرد
روز با من چه سخن داشت که پنهان می کرد
چشم خونش ، چه خبر داشت که پنهان می کرد
ماه دیشب چه غمی داشت به رخ
که رخ همچو مهش ، باز پنهان می کرد .
غنچه ام ، بلبلک باغ دلت را مفروش
وای از این عشق ، از این عشق چه پنهان می کرد
وای ای برف ببار بر دل بیچاره ی من
شاید این برف که داغِ دیده پنهان می کرد
گفتی و آتش این جان من افزون کردی
اینچنین راز همان نیک که پنهان می کرد .
بزن این گردن بیچاره که مشکل ز من است
بی وفا من ، که وفا را ز تو پنهان می کرد.
شمع در شور وشعف و های هوی ات خاموشا
کین همه عشق به پروانه ، چه پنهان می کرد .
بهار من ، چرا خزان گرفته ای
ز این جهان چرا چنان گرفته ای ؟
خنده ات به سان خنده ی زرد برگ هاست
که ناگهان به زیر پا گرفته ای
بیا ببین ، تمام فصل هایم بهار
فقط بهار را به آبان گرفته ای
اگر که غرق خویشتن کنی خویش را
وجود روح را به مسخره گرفته ای
بیا و دست سرد باغ را بگیر
که حاجتت به آه او گرفته ای
بگو که شمع گفت :"چرا ز باغ من
بهار را ، تا ابد گرفته ای "
بری این در بسازیم ، بسوزیم و بنازیم
که هر آنچه که در این غافله داریم ببازیم
عجب غافله داری که به مژگان نگاری
به ره حج چو ببیند به ره شام بتازیم
خدا دل به منش داد ، دلم خانه ی او باد
عجبا چون که دلم رفت و بر او یاد بمانیم
عجب شمع خرابی ، که بسوزد به سرابی
که در این خانه کسی هست و به شب نور بسازیم
*راستش نمی دونم چرا ! ولی حس می کنم کارم اشتباست ولی باید انجامش بدم